انجمن

ساخت وبلاگ
[تصویر: 20160219150942__.jpg]

یک و نیم بسته ژله آلوورا
لبو دو عدد متوسط
شیر نصف فنجان
شکر مقداری

اول لبوها را میشوییم و با رنده به صورت لایه های نازک در میاریم و با آب و مقداری شکر حدود یک ساعت میپزیم بعد میذاریم تا لبو ها خنک بشه
یه بسته ژله آلوورا را با یک لیوان و نیم لیوان آب جوش حل میکنیم و میذاریم تا خنک بشه ولی آب سرد اضافه نمیکنیم تا شفاف باشه. ژله را در قالب میریزیم قالب من فنجان بود اول چربش کردم بعد حدود دو سانت آلوورا ریختم و گذاشتم یخچال تا نیم بند بشه لایه های لبو را بشکل گل دور هم میپیچیم چند قطره ژله آلوورا روی گل میریزیم تا گلبرگا بهم بچسبن گل ها را وارونه داخل آلوورای نیم بند قرار میدیم و بقیه ژله را روش میریزیم و میذاریم توی یخچال تا ببنده بعد ژله شیر الوورا را که نصف بسته ژله آلوورا در نصف لیوان آب جوش حل کردیم و بعد از خنک شدن نصف فنجان شیر بهش اضافه میکنیم و روش میریزیم و به مدت 4 ساعت میذاریم تو یخچال تا خوب خودشو بگیره3

قرمزی ژله به دلیل لبو هاست که رنگ ژله را قرمز کرده20

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 278 تاريخ : جمعه 30 بهمن 1394 ساعت: 18:11

اسم این کیک نشون میده که براچی استفاده میشه قنادان وشیرینی پزی هاازاین کیک تومراسمی مثل عروسی ونامزدی و...استفاده میکنن دراصل برای کیک های سفارشی
من این دستوروتقسیم کردم ومقدارنرمالش روبه دست اوردم چون که دستورروازیک قنادگرفتم و30تاتخم مرغ حداقل استفادش بودراستی من ازخامه وغیره استفاده نکردم وفقط کاکایویش کردم ولی قول میدم برامراسمی اگردرست کردم حتماعکسش روبزارم83[تصویر: 20160218224530_20070107667.jpg]کیک روز پدر وخودم وخواهرم باهمین دستوره وحرف نداره
تخم مرغ5عدد
شکرریزبهتره ازپودرشکراستفاده کنید100گرم
پوست پرتقال رنده شده 1ق چ
اب پرتقال 2ق س بهم گفت بستگی داره چ طعمی میخوان ولی بیشترموقع هاازاب پرتقال استفاده میکنن (من بااب نارگیل وشیر وتوت فرنگی هم قبلااستفاده کردم عالی شده)
ارد120گرم
پکینگ پودر1/4ق چ
کره ی ذوب شده50گرم
خامه فرم گرفته ب میزان لازم
شکلات چیسبی 70گرم
سفیده های تخم مرغ رو با همزن از لختگی در می اوریم.
بعدشکر را اضافه می کنیم و اینقدر می زنیم تا پف کند و دو برابر شود.
زرده ها را یکی یکی اضافه کرده هم میزنیم سپس وانیل وپوست پرتقال و اب مورداستفاده را اضافه میکنیم .
حالا ارد وپکینگ پودر الک شده رااضافه کرده وهمزن را کنار گذاشته وارام هم می زنیم.
کره را که اب کرده و سرد کرده اید رااضافه کرده ودرحد یک دست شدن هم می زنیم.
مایه کیک را در قالب چرب شده وبه قطر23س م بریزید بهتراست از کاغذ روغنی استفاده کنید.
قالب را درون فری که از قبل گرم شده قرار داده وبه مدت 45 دقیقه زمان دهیدتا بپزد .درجه باید180 درجه سانتی گراد باشد.
بعد که کیک راخنک کردید به سه قسمت مساوی برش بزنید و رویه هرکدام راخامه کشی کرده وشکلات چیپسی بریزید میتوانید از موز وگردو ونارگیل و..... نیز استفاده کنید من همه مدل روامتحان کردم و واقعا عین همون کیک های عروسی شده دست دوست قنادی که بهم کمک کرد واقعا درد نکنه .

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 272 تاريخ : جمعه 30 بهمن 1394 ساعت: 3:11

کاربر خانوم گل
*
وضعیت : آنلاین

ارسال‌ها:
2

تاریخ عضویت:
بهمن ۱۳۹۴

مدال ها


اعتبار: 0

محل سکونت :

ارسال: #1
آدرس مزون لباس عروس فروشی

سلام خانومای گل.
من یه مدت پیش شنیدم تو مشهد یه جا هست که لباس عروس نو با قیمت های خیلی مناسب میفروشه. میشه اگه آدرسو میدونید بگید؟ و اگه تو شهر های دیگه هم همچین مزونی هست معرفی کنید. خواهش میکنم. بسیار بسیار سپاسگزارم ?

امروز, ۰۸:۲۶ عصر

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 238 تاريخ : پنجشنبه 29 بهمن 1394 ساعت: 23:37

مدیریت کل
وضعیت : آفلاین

ارسال‌ها:
13,011

تاریخ عضویت:
دی ۱۳۸۹

مدال ها
مدال برنده مسابقه آشپزی

محل سکونت : Persia

امروز, ۱۰:۲۷ صبح
مدیریت کل
وضعیت : آفلاین

ارسال‌ها:
13,011

تاریخ عضویت:
دی ۱۳۸۹

مدال ها
مدال برنده مسابقه آشپزی

محل سکونت : Persia

امروز, ۱۰:۳۰ صبح
مدیریت کل
وضعیت : آفلاین

ارسال‌ها:
13,011

تاریخ عضویت:
دی ۱۳۸۹

مدال ها
مدال برنده مسابقه آشپزی

محل سکونت : Persia

امروز, ۱۰:۳۴ صبح

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 275 تاريخ : پنجشنبه 29 بهمن 1394 ساعت: 14:11

بیست دقیقه بعد به مجتمع مسکونی کنار معادن هارتی رسید و از رشد ان در طی چند ماه حیرت کرد.
جان هارتی تلاش بسیاری به خرج داده بود، اما اکنون می شد دید که اتفاقاتی ناخوشایند روی داده است. جرمیا از اسب پیاده شد و آن را به درختی بست. کیسه به دست در صف مردان ایستاد. خیلی سریع همه او را شناختند و زمزمه ی نامش شنیده شد. با آشنایان دست داد، و کمی بعد جان هارتی سر و کله اش پیدا شد. چهره اش در هم رفته بود. ابراز همدردی در جمع شنیده شد. هارتی نگاهی به آنها انداخت. هرکدام را شناخت، سری تکان داد، و بعد جرمیا را در منتهای صف دید که پیش آمد و دستش را جلو آورد. در نگاهش احساسی خوانده می شد حاکی از درک درد مرد.دیگران عقب کشیدند. دو مرد تنها شدند و جرمیا دست او را گرفت:
-جان، متاسفم...من...من هم مدتها پیش عزیزترین کسم را از دست دادم...اپیدمی 1868...
کلمات بی معنا بودند، اما هارتی می دانست که جرمیا درک می کرد. دو مرد روبروی هم ایستادند. جان هارتی مرد جوان و جذابی بود و به بلندی تقریبی جرمیا. موهای پر کلاغی داشت، چشمهایش چون زغال سیاه بودند و درشت. دستهایش هم نرم بودند. از جهاتی، دو مرد به یکدیگر شباهت داشتند، اما فاصله ی سنی شان تفریبا بیست سال بود.
-متشکرم که آمدی، مرد.
-کاری هست که بتوانم انجام دهم؟
به یاد غذا افتاد. شاید کسی در خانه بتواند از آن استفاده کند.
-امروز هفت نفر از کارگر هایم مردند، و ماتیلدا...جین... به زحمت افزود:
-بارنابی هم...
دیگر نتوانست ادامه دهد. به جرمیا خیره شد.
-... دکتر گفت که تا صبح زنده نمی ماند. سه کارگر زنهایشان را از دست دادند.. پنج فرزند... تو هم نمی بایست می آمدی.
به یکباره متوجه مخاطره ای شد که جرمیا پذیرفته بود.
-پیش از این هم جان به در برده ام. می خواستم ببینم کاری از دست من بر می آید.
جرمیا متوجه رنگ پریدگی هارتی شد، اما حدس زد که ناشی از غصه باشد و نه بیماری. و ادامه داد:
-مثل اینکه می توانی گلویی تر کنی.
بطری نقره ای رنگ را از کیسه در آورد و آن را به طرف جان گرفت که مردد بود.بطری را از جرمیا گرفت و با سر به در خانه اشاره کرد.
- می خواهی بیایی تو؟
جان از خود پرسید: آیا جرمیا ترسیده؟ البته که باید ترسیده باشد، اما جرمیا با سر پاسخ مثبت داد.
-حتما. غذا هم آورده ام، البته اگر فکر می کنی بتوانی بخوری.
جان به او نگاه کرد. هر دو شگفت زده و متاثر بودند. به خصوص که در آخرین دیدارشان، جرمیا پیشنهاد کمک داده و جان او را بیرون کرده بود. هیچ کمکی را از او نپذیرفت. جان به سنگینی روی کاناپه ی مخمل سبز نشست. جرعه ای طولانی نوشید و بطری را به جرمیا پس داد.
-باورم نمی شود که زنده نباشند...دیشب...
با بروز اشک در چشمهایش مبارزه کرد.
-...دیشب... جین با تب فراوان دوان دوان آمد تا مرا ببوسد و شب بخیر بگوید...و امروز ماتیلدا گفت...گفت...
دیگر نمی توانست جلودار اشکهای خود شود. جرمیا با دو دست شانه ی جان را گرفت و اجازه داد تا او بگرید.
-چطور می توانم بدون آنها زندگی کنم؟ چطور؟ ...متی... دختر کوچکم... و اگر بارنابی هم...ترستون، من می میرم، نمی توانم بدون آنها به زندگی ادامه بدهم.
جرمیا در دل دعا کرد که او پسرش را از دست ندهد، اما می دانست که این فقط یک آرزوست. در بیرون خبر وخامت حال پسر را شنیده بود.
-جان، تو هنوز جوانی. زندگی طولانی یی پیش رو داری. گفتن این مطلب امشب درست نیست، اما می توانی دوباره ازدواج کنی و بچه دار بشوی. در این لحظه، بدترین حادثه برای تو پیش آمده، اما تو به زندگی ادامه می دهی...باید... و می توانی.
و یک ساعت بعد، دکتر به دیدنش آمد. جان از جایش پرید.
-بارنابی؟
-تو را صدا می کند.
دکتر جرات نکرد کلمه ی دیگری بر زبان آورد. جان پله ها را به سرعت طی کرد، و در پاسخ به نگاه پرسشگرانه ی جرمیا فقط سری تکان داد. جرمیا پایین ماند. بلافاصله با شنیدن فریاد دردآلود جان از طبقه ی بالا متوجه شدکه پسر هم مرد. جان هارتی زانو زد و پسرش را در آغوش گرفت. در مدت دو روز، تمام خانواده اش را از دست داده بود. جرمیا با گام های مصمم از پله ها بالا رفت و به آرامی در اتاق را گشود. ترستون جسد پسر را از جان گرفت و بر بستر گذاشت، چشمهایش را بست، و جان را در حالی که می گریست از اتاق بیرون آورد.

جرميا تا صبح روز بعد كنار او ماند، و سپس به خانه اش رفت.جان درست سن او را داشت كه جني مرد.اكنون غصه دار جان بود.در مقابل خانه از اسب پايين امد.به تپه هايي نگاه كرد كه دوستشان داشت و از سرنوشت بيرحمي كه چنين اسان مرگ و زندگي را در اختيار داشت حيرت كرد...به نظرش رسيد صداي خنده ي جني را شنيده است،و هانا را خفته در اشپزخانه يافت.به اتاقش رفت.به دختر و پسر از دست رفته ي جان هارتي انديشيد،و ارزو كرد كه او چند وقت ديگر دوباره ازدواج كند.خودش هم چنين نيازي داشت.زني تازه تا قلبش را به خود اختصاص دهد،و بچه هاي تازه كه جاي درگذشتگان را بگيرند.اما جرميا اين كار را نكرده بود.هجده سال را در تنهايي گذراند،و اكنون خيلي دير شده بود.هرگز روال زندگيش را بر هم نخواهد زد.ميلي نداشت.
-چي شده؟
با شنيدن صداي هانا از جايش پريد.به وي نگريست،خسته بود و غمگين.شبي بلند و پر درد را پشت سر گذاشته بود.
-پسر هارتي مرد.
هانا سري تكان داد و گريست.جرميا به ارامي به سوي زن رفت.دستي به دور شانه هاي وي انداخت و با هم از اتاق بيرون رفتند.
-برو خانه و بخواب.
هانا بيني اش را پاك كرد و به جرميا نگريست.
-تو هم بايد بخوابي.
اما او را خوب مي شناخت.
-باشد؟
-كمي كار دارم.
-شنبه است.
-اوراق روي ميزم اين را نمي دانند.
به هيچ وجه نمي توانست بخوابد.تصوير بازتابي هارتي مقابل ديدگانش بود.
-زياد نيستند.
هانا هم اين را مي دانست.
شنبه بود.جرميا به كاليستوگا رفت و با مري الن براوني ملاقات كرد.اما هانا متوجه بود كه جرميا حال مساعدي ندارد.
هنگامي كه جرميا از ملاقات با مري الن بازگشت براي خودش قهوه ريخت.پس از شب گذشته هزاران فكر به سرش زده بود.
-به هارتي گفتم بايد دوباره ازدواج كند و بچه دار شود.اشتباه كردم؟
هانا سري به نشانه ي نفي تكان داد.
-هجده سال پيش تو هم بايد اين كار را مي كردي.
-همين به ذهنم رسيد.
از پنجره ها خيره شد.
-چندان دير نشده.
صداي هانا پر از غم بود. براي جرميا تاسف مي خورد.او مرد تنهايي بود، و ارزو مي كرد جان هارتي چنين سرنوشتي نداشته باشد.به نظرش چنين تصميمي اشتباه بود.خودش فرزنداني نداشت،اما براي وي سرنوشت چنين رقم خورده بود.
-جرميا،تو هنوز براي ازدواج جواني.
اما او خنديد.
-خيلي پير شده ام.
و در حالي كه به فكر فرو رفته بود اخم كرد.نگاه هايشان با هم تلاقي نمود هر دو به يك موضوع مي انديشيدند.
-هرگز نمي توانستم ازدواج با مري الن را تصور كنم،از طرفي كس ديگري هم در زندگيم وجود ندارد.سالهاست كه اين طور است.
هانا مي دانست كه جرميا فقط با مري الن در رفت و امد است.
-چرا نمي خواهي با مري الن ازدواج كني؟
هانا همواره اين سوال را از خود مي كرد،اگرچه مي پنداشت پاسخ را مي داند و چندان هم بيراهه نمي رفت.
-هانا،مري الن از ان نوع دخترها نيست.و منظورم توهين نيست.در ابتداي اشناييمان واقعاً نمي خواست با من ازدواج كند،اگرچه بعدها به نظر مي رسيد كه بدش نمي ايد.مي خواست ازاد باشد...
لبخندي زد.
-...استقلال خودش را مي خواست،و معتقد بود كه به تنهايي مي تواند بچه هايش را بزرگ كند.به نظرم مي ترسيد با من ازدواج كند زيرا احتمال داشت مردم بگويند به خاطر ثروتم با من ازدواج كرده است،يا سعي دارد از من چيزي به دست اورد.
اهي كشيد.
-پس او را يك بدكاره صدا كردند.اما نكته ي جالب اين است كه خودش هم اعتراضي نداشت.همواره مي گفت تا زماني كه خودش حقيقت را بداند كه زن محترمي است و فقط من در زندگيش هستم،پس حرف مردم چه ارزشي دارد؟يك بار از وي تقاضاي ازدواج كردم....
هانا تعجب كرده بود.
-...و پيشنهادم را رد كرد.همان موقعي بود كه ان زنهاي لعنتي روزگار را بر وي تنگ كرده بودند.هميشه فكر مي كردم ان سروصداها زير سر مادرش بود تا مرا مجبور به ازدواج كند،و شايد هم درست فكر مي كردم،اما مري الن به من گفت:بروم به جهنم.گفت هرگز به خاطر فشار تعدادي پيردختر تن به ازدواج نخواهد داد.فكر مي كنم او روزها به نوعي گرفتار ان شوهر هميشه مستش بود كه دو سال پيش وي را ترك كرده بود، اما مري الن هنوز به بازگشت او اميد داشت.
جرميا لبخندي زد.
-خوشحالم كه برنگشت.مري الن مناسب من است.
جرميا خانه ي وي را مبلمان كرده بود، و اكنون هفت سال از ان زمان مي گذشت . شوهر مري الن هم دو سال پيش مرده بود.
هر شنبه جرميا به كاليستوگا مي رفت.بچه ها در خانه مي ماندند،و ديگر چون گذشته از رابطه ي انها عصباني نمي شدند.دليلي هم براي پنهان نگه داشتن رابطه نبود.هر كس در شهر مي دانست كه مري الن به ترستون تعلق دارد.جرميا به يك يا دو نفر هم متذكر شده بود،اما...........
می دانست که مری الن از آن نوع دختر ها بود که زنها از وی متنفر بودند و حسادت می ورزیدند.لباسهای کوتاه می پوشید،و زمانی که با جرمیا آشنا شد دو سال از رفتن شوهرش می گذشت و شغل هایی داشت چون پیشخدمت،رقاصه و مستخدمه ی هتل وهمواره به جرمیا می گفت که توقعی از او ندارد.وچندین بار،جرمیا تلاش کرده بود وی را از خاطر خود دور کند اما چیزی دلپذیر در این زن او را منصرف ساخت.مری الن سی و دو ساله بود و علیرغم زیبایی جرمیا هنوز به فکرازدواج با وی نیفتاده بود.
- عاقبت با او ازدواج می کنی؟
جرمیا از این پرسش هانا دستپاچه شد.هنوز هم بعد از هفت سال جرمیا نمی توانست به ازدواج با مری الن فکر کند.
- نمی دانم.
آهی کشید.
- پیر تر از آن هستم که بخواهم به ازدواج فکر کنم نه؟
اما هانا در پاسخ درنگ نکرد:
- نه،این طور نیست جرمیا ترستون،فکر می کنم قبل از این که خیلی دیر شود باید فکر اساسی بکنی.
اما هانا هم فکر نمی کرد که مری الن پاسخ مناسبی برای نیاز جرمیا باشد.
- جرمیا،قبل از اینکه بمیرم .اما فکر نمی کنی خواهم در این خانه یک بچه ببینم.جرمیا لبخند تلخی زد به یاد دو فرزند هارتی افتاد.
- من هم ،دوست من.اما فکر نمی کنم هیچکدام از ما موفق شویم بچه ای در این خانه ببینیم.
برای نخستین بار چنین اعترافی می کرد.
- کله شقی نکن.تو فرصت داری.چشمهایت را باز کن تا دختر مناسب خود را پیدا کنی.
کلمات هانا باعث شدند تا جنی دوباره زنده شود.جرمیا به نشانه ی نفی سری تکان داد.
- برای یک دختر جوان خیلی پیر هستم.چهل و سه سال دارم.
- اما به نظر نوزده ساله می رسی.
- خودم را به آن سن و سال نزدیکتر می بینم.تعجب آور است که مری الن در را به روی من نمی بندد.
- جرمیا،سالها پیش باید این کار را می کرد.اما خودت نظر مرا می دانی.هر دو در ابتدا دیوانه ی هم بودید،و چه بهای گزافی هم پرداختید.
جرمیا تعجب کرد.
- هر دومان؟
- چیزی نمانده بود که وی را از شهر اخراج کنند،و تو هم بخت ازدواج با کی دیگر و بچه دار شدن را از دست دادی.جرمیا،اگر او را بچه دار کنی مجبور می شوی ازدواج هم بکنی.
جرمیا لبخندی زد.
- به وی می گویم که تو چه گفتی.
هانا از جایش برخاست.شال گردنش را از روی صندلی برداشت.جرمیا می خواست صورت اصلاح کند و پیش از رفتن به معدن حمام بگیرد.احساس کرد یک فنجان قهوه ی سیاه و تلخ دیگر احتیاج دارد.
- در ضمن،جان به خاطر غذایی که دادی از تو تشکر کرد.امروز صبح مجبورش کردم که بخورد.
- هیچ خوابید؟
جرمیا با حرکت سر پاسخ منفی داد.چطور می توانست؟
هانا ادامه داد:
- تو هم که نخوابیدی.
- من حالم خوب است.امشب می خوابم.
هانا لبخند شیطنت آمیزی تحویل داد.
- این که برای مری الن چندان مشکل نیست،نه؟
جرمیا خندیدو هانا در راپشت سرخود بست.

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 305 تاريخ : پنجشنبه 29 بهمن 1394 ساعت: 3:50

[تصویر: 20160216104529_Bunny-Face-Cookies-SweetSugarBelle-1.jpg]

باید صبر کنین تا این لایه خشک بشه بعد صورت رو روش ایجاد کنین تا برجسته بمونه
[تصویر: 20160216104556_Bunny-Face-Cookies-SweetSugarBelle-2.jpg]

[تصویر: 20160216104643_Bunny-Face-Cookies-SweetSugarBelle-3.jpg]

[تصویر: 20160216104704_Bunny-Face-Cookies-SweetSugarBelle-4.jpg]

[تصویر: 20160216104724_Bunny-Face-Cookies-2.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 253 تاريخ : چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت: 14:25

[تصویر: 20160216144313_.jpg]

سلام به همگی

این تابلو رو بیرون آمادشو دیده بودم خودم دس به کار شدم و شروع کردم10 البته سر زنگ تاریخ کشیدم شکلشو ازم پرسید منم بیکار بودم خخخ
[تصویر: 20160216144447_oooooo.jpg]

شرمنده گوشی کیفیت نداره عکسام واضح نیست مدیرای عزیز من حجمشو کم کردم اما نمیدونم درست کردم یا نع ممنون میشم مشکلی بود خبر بدید:)
من هر مرحله رو براتون توضیح میدم ساختشو

اول وسایلی که لازم داریم
1. یکی دوتا دونه دستمال کاغذی به رنگ دلخواهتون
2.یه روان نویس مشکی
3.چند رنگ خودکار رنگی (دلخواه)
4.به اندازه دستمالتون تخته نازک
5.تلق سفید ا عدد
6. شیرازه میگن فکر کنم اونم هست مشکی رنگای داخل عکس 4 عدد

اول اینکه رو دستمال یه طرحی میکشین که دوستش دارین من ببعی دوست داشتم کشیدم27

دوم اینکه اطرافشو هم طرح بکشید و با خودکار رنگی رنگش کنین که من قلب کشیدم
[تصویر: 20160216144537_000.jpg]

سوم اینکه بزارین خشک بشه جوهرا و تخته و شیرازه ها رو بردارین
شیرازه هارو 25 سانتی ببرین

دستمالو بزارین رو تخته و تلقو که به اندازه تخته بریدید بزارین رو دستمال
شیرازه هارو هم از تخته رد کنید
به صورتی که از هر طرف چند سانت بزنه بیرون اینطوری

[تصویر: 20160216144617_001.jpg]

سوالی بود بپرسین

[تصویر: 20160216144639_002.jpg]

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 254 تاريخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 ساعت: 17:54

[تصویر: 20160216114603_.jpg]

مواد لازم

3پيمانه برنج
2 عدد تخم‌مرغ
1 پيمانه ماست چكيده (ترجیحا موسیر)
4 حبه سير
4 عدد بادمجان بزرگ
3 عدد گوجه فرنگي درشت
2 /1 پيمانه روغن براي ته‌چين
4 ق‌س زعفران دم كرده
به ميزان لازم نمك و فلفل وزردچوبه

طرزتهیه

بادمجان‌ها را باشعله کم كباب كنيد و پوست و دم‌شان را جدا كنيد. آنها را ساطوري خرد كنيد.
كمي روغن در تابه‌اي مناسب بريزيد سیر رنده شده را اضافه کنید کمی زردچوبه ونمک بریزید بعد بادمجان‌هاي خردشده را اضافه کنید وکمی سرخ کنید بعد گوجه‌فرنگي‌های رنده شده را اضافه كنيد. وقتي ميرزاقاسمي بدون آب و سبك شد و به اصطلاح به روغن افتاد، تابه را از روي حرارت برداريد.
برنج را طبق روش معمول ته چین آبكش كنيد. در كاسه‌اي بزرگ تخم‌مرغ‌ها را بشكنيد و با چنگال بزنيد. ماست، زعفران دم‌كرده، روغن و كمي نمك و فلفل را به كاسه تخم‌‌مرغ‌ها را اضافه بيفزاييد و خوب مخلوط كنيد.
حالا برنج را به مخلوط زعفراني اضافه كنيد و خوب هم بزنيد.
قالب را چرب و در كف قالب مايه ميرزاقاسمي را بريزيد و پهن كنيد تا همه سطح را بپوشاند. برنج مخلوط با مايه ته‌چين را روي ميرزاقاسمي بريزيد و خوب فشرده كنيد
فر را با حرارت 180 درجه سانتي‌گراد روشن كنيد. بعد از گرم شدن فر قالب را در طبقه وسط به مدت 45 دقيقه تا يك ساعت حرارت دهيد. بعد از اين مدت ته‌چين را بيرون آوريد و پس از خنك شدن برش بزنيد.
اگه دوست داشتید به مایه میرزاقاسمی یک عددتخم مرغ هم اضافه کنید یا جدا نیمرو درست کنید وموقع سرو کنار ته چین بذارید.

[تصویر: 20160216115232_1.jpg]

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 266 تاريخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 ساعت: 15:39

[تصویر: 20160216105246_knitted-hat-cake-step-1.jpg]

[تصویر: 20160216105300_knitted-hat-cake-step-2.jpg]

[تصویر: 20160216105311_knitted-hat-cake-step-3.jpg]

[تصویر: 20160216105322_knitted-hat-cake-step-4.jpg]

[تصویر: 20160216105335_knitted-hat-cake-step-5.jpg]

[تصویر: 20160216105348_knitted-hat-cake-step-6.jpg]

[تصویر: 20160216105401_knitted-hat-cake-step-7.jpg]

[تصویر: 20160216105412_knitted-hat-cake-step-8.jpg]

[تصویر: 20160216105424_knitted-hat-cake-step-9.jpg]

[تصویر: 20160216105443_knitted-hat-cake-step-11.jpg]

[تصویر: 20160216105456_knitted-hat-cake-step-12.jpg]

[تصویر: 20160216105508_knitted-hat-cake-step-13.jpg]

[تصویر: 20160216105521_knitted-hat-cake-step-14.jpg]

[تصویر: 20160216105550_knitted-hat-cake-step-15.jpg]

[تصویر: 20160216105733_knitted-hat-cake-step-17.jpg]

[تصویر: 20160216105745_knitted-hat-cake-step-18.jpg]

[تصویر: 20160216105758_knitted-hat-cake-step-19.jpg]

[تصویر: 20160216105809_knitted-hat-cake-step-20.jpg]

[تصویر: 20160216105822_knitted-hat-cake-step-22.jpg]

[تصویر: 20160216105835_knitted-hat-cake-3.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 283 تاريخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 ساعت: 14:15

[تصویر: 20160215124806_leatherdoctorbag1.jpg]
[تصویر: 20160215124824_leatherdoctorbag.jpg]



[تصویر: 20160215124908_789cbca1487d6b5e349b7e42871c0939.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 246 تاريخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 ساعت: 13:10

[تصویر: 20160215130601_0921b116380f08f0a20fbc67ccd8b15c.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 221 تاريخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 ساعت: 13:10

[تصویر: 20160215130727_1.jpg]
[تصویر: 20160215130800_2.jpg]
[تصویر: 20160215130811_3.jpg]
[تصویر: 20160215130821_4.jpg]
[تصویر: 20160215130832_5.jpg]
[تصویر: 20160215130843_6.jpg]
[تصویر: 20160215130853_7.jpg]
[تصویر: 20160215130904_8.jpg]
[تصویر: 20160215130916_9.jpg]
[تصویر: 20160215131006_10.jpg]
[تصویر: 20160215131018_11.jpg]
[تصویر: 20160215131030_12.jpg]
[تصویر: 20160215131042_13.jpg]
[تصویر: 20160215131053_14.jpg]
[تصویر: 20160215131105_15.jpg]
[تصویر: 20160215131117_16.jpg]
[تصویر: 20160215131128_17.jpg]
[تصویر: 20160215131138_18.jpg]
[تصویر: 20160215131149_19.jpg]
[تصویر: 20160215131202_20.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 252 تاريخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 ساعت: 13:10

من خودم کم کم دارم شروع می کنم چون نی نی دارم نمی تونم تند تند انجام بدم کلا عاشق خونه تکونی ام ماه اسفد که میاد حال و هوای عیدم با خودش میاره 27

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 232 تاريخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 ساعت: 11:57

[تصویر: 20160215124806_leatherdoctorbag1.jpg]
[تصویر: 20160215124824_leatherdoctorbag.jpg]



[تصویر: 20160215124908_789cbca1487d6b5e349b7e42871c0939.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 252 تاريخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت: 16:20

[تصویر: 20160215130601_0921b116380f08f0a20fbc67ccd8b15c.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 248 تاريخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت: 16:20

[تصویر: 20160215130727_1.jpg]
[تصویر: 20160215130800_2.jpg]
[تصویر: 20160215130811_3.jpg]
[تصویر: 20160215130821_4.jpg]
[تصویر: 20160215130832_5.jpg]
[تصویر: 20160215130843_6.jpg]
[تصویر: 20160215130853_7.jpg]
[تصویر: 20160215130904_8.jpg]
[تصویر: 20160215130916_9.jpg]
[تصویر: 20160215131006_10.jpg]
[تصویر: 20160215131018_11.jpg]
[تصویر: 20160215131030_12.jpg]
[تصویر: 20160215131042_13.jpg]
[تصویر: 20160215131053_14.jpg]
[تصویر: 20160215131105_15.jpg]
[تصویر: 20160215131117_16.jpg]
[تصویر: 20160215131128_17.jpg]
[تصویر: 20160215131138_18.jpg]
[تصویر: 20160215131149_19.jpg]
[تصویر: 20160215131202_20.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 228 تاريخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت: 16:20

[تصویر: 20160215111434_ba2c63ee318bb7e9b882213844abf2fe.jpg]

[تصویر: 20160215111459_a94ee2b97adf1a66fa0f7a021493099a.jpg]

[تصویر: 20160215111553_a286e4ba5563bf5353b52e193716ffe1.jpg]


[تصویر: 20160215111750_fdd976be4c6d714e21779a45d726d174.jpg]


[تصویر: 20160215111832_d62abd8d06a37240c3b3e642c3a733f9.jpg] انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 242 تاريخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت: 14:06

حدود نصف قوطی کبریت گوشت گوسفد یا گوساله بدون چربی
یک عد پیاز
1 ق م برنج
[تصویر: 20160214162026_IMG_7574.JPG]
گوشت+پیاز را ظرف ریخته +آب روی حرارت گذاشته تا گوشت نرم شود+برنج را شسته و اضافه میکنیم .15دقیقه بعد پیاز را خارج کرده و روغن زیتون یا کره یا..... اضافه کرده و بکمک بلندر مخلوط را نرم کرده تا بصورت پوره درآید.
[تصویر: 20160214163236_IMG_7576.JPG]
[تصویر: 20160214163302_IMG_7629.JPG]
[تصویر: 20160214163337_IMG_7631.JPG]
در صورت تمایل کودک کمی نمک یا شکر به آن اضافه میکنیم.
در آخر 7ماهگی میتوان روزی یک وعده به کودک داد.
در هفته های بعد میتوان هویج یا کدو و یا سبزیجات سبز مانند جعفری گشنیز بببه آن اضافه کرد تا سوپ بدست آید.
سوپ را هم در روزهای اول پوره کرده و به کودک بدهید.
اگر کودک غذا را تحمل کرد میتوان عذس که سرشار از آهن است نیز به سوپ اضافه کرد.

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 277 تاريخ : يکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت: 20:27

[تصویر: 20160214165609_IMG_7413.JPG]
سبزی کوکو
تخم مرغ
ادویه ونمک
مواد سبزی کوکو را باهم مخلوط کرده و قابلمه یا تابه در دار کمی روغن در ظرف ریخته و مواد کوکو را در قابلمه میریزیم حرارت را ملایم کرده و درب ظرف را گذاشته تا کمی کوکو خودشو بگیره120712071207>
بعد برنج را که آبکش کردید روی مواد به آرامی بریزید و با حرارت کم بزارید تا برنج دم بکشه.
[تصویر: 20160214170158_IMG_7409.JPG]
33333
[تصویر: 20160214170218_IMG_7415.JPG]

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 269 تاريخ : يکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت: 20:27

[تصویر: 20160120202553_Untitled.jpg]


مواد لازم:

1 کیلو شیر
1.5 پیمانه آرد سفید
2 پیمانه شکر قهوه ای یا سفید
50 گرم کره یا مارگارین
وانیل
1 قاشق غذا خوری تخم خشخاش یا تخم خرفه

1 بسته ژله کیوی
1 عدد کیوی یا مارمالا کیوی

روش تهیه:
برای تهیه کرم ابتدا آرد رو در شیر سرد حل کنین و سپس روی حرارت قرار بدید و هم بزنین تا جوش بیاد
شکر رو اضافه و حرارت رو به متوسط کاهش بدید و مدام هم بزنین تا کرم غلیظ بشه
ظرف رو از روی حرارت وردارین و بلافاصله کره و وانیل و تخم خرفه رو اضافه و هم بزنین تا کره کاملا با کرم مخلوط بشه
کرم رو در ظرف سرو تک نفره یا در ظف بزرگی بریزین و بذارین خنک بشه

ژله رو طبق دستور روی بسته آماده کنین
کیوی رو چند دقیقه ای در آب جوش یا با بخار بخار پز کنین(دقت کنین کیوی بخاطر آنزیمهاش مانع بسته شدن ژله میشه و حتما باید بپزه)

ژله رو روی کرم بریزین و داخلش کیوی بخار پز یا مارمالاد کیوی قرار بدید و بذارین تو یخچال تا ببنده

دستور اختصاصی خانوم گل
ترجمه شده توسط تیم ایجاد محتوای فارسی خانوم گل
هرگونه کپی برداری ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد

- - , .

انجمن...
ما را در سایت انجمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر ابی anjomankaraj بازدید : 234 تاريخ : يکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت: 14:48